میخواهم برایت بنویسم، از همه جا و از هیچستان میخواهم آنقدر بنویسم تا مرا در حریر آرامشت بپیچانی، دلم هوای تو را در یک جا میخواهد؛ دلم کنج اتاقی میخواهد، تا از این همه هیاهو دل بکنم و در اوج شلوغی با تو تنها باشم.
وقتی هستی، وقتی میبینی، وقتی لبخند میزنی، وقتی احساست میکنم.
چقدر زندگی زیبا میشود ... .
چقدر دوستت دارم ... .
خدای مهربان من
طبقه بندی: داستان در مورد خدا
نوشته شده در تاریخ
دوشنبه 92 شهریور 25 توسط بیتا علیلو